آنطور که خودش میگوید از زمان تولد با معلولیت شدید جسمی و حرکتی به دنیا آمده است. در6سالگی متوجه تفاوتهای جسمانی و ظاهری خودش با دیگر همسنوسالهایش میشود. اما این تفاوت هیچ گاه سبب ناامیدی و افسردگی او نشده است.
او با کمک خانواده و تلاش و ارادهای که دارد محدودیتهای جسمی را به فرصت تبدیل میکند. دبیرستان را در مدرسه عادی و درکنار دانشآموزان دیگر به پایان میبرد. در همین دوران دبیرستان با ورود به رشته شطرنج و کسب 4مقام برتر معلولان کشور ثابت میکند که معلولیت نمیتواند برای او محدودیت باشد.
او که از سالهای کودکی به هنر نقاشی علاقه پیدا کرده و به قول معروف برای دلش نقاشیهایی نیز کشیده بود، بعد از فراغت از تحصیل و دانشگاه، از طریق فضای مجازی با اصول نقاشی آشنا میشود.
معصومه فرخنده با وجودی که امکان استفاده از دستهایش را به دلیل معلولیت نداشت، کشیدن نقاشی را با پا شروع میکند و در مدت زمان کوتاهی همان موفقیتی را که در ورزش شطرج به دست آورده بود در هنر نقاشی کسب میکند.
او بدون آنکه دورههای آموزشی را گذرانده باشد با پا نقاشیهای چنان زیبایی میکشد که باورنکردنی است. معصومه فرخنده، ورزشکار و نقاش معلول محله امیرالمؤمنین(ع)، مرزهای معلولیت و محدودیت را پشت سرگذاشته و ثابت کرده است که با اراده و تلاش میتواند به موفقیت رسید.
معصومه فرخنده بعد از گرفتن مدرک سوم راهنمایی، به دلیل نبود دبیرستان ویژه معلولان، همراه با بچههای معمولی، در دبیرستان عادی تحصیلاتش را ادامه میدهد. در همین دوران با حضور در مسابقات شطرنج معلولان، 2مقام قهرمانی، یک دومی و یک چهارمی را در کشور به دست میآورد.
فرخنده در توضیح بیشتر میگوید: دوره دبیرستان را در مدرسه نورالهدی محلهمان ادامه دادم. بعد از کلاس دهم رشته حسابداری را انتخاب و ادامه تحصیلاتم را در دبیرستان هنرآوران تاگرفتن دیپلم حسابداری ادامه دادم.
تحصیل در میان دانشآموزان عادی و معمولی خالی از اشکال و دردسر نبود. من تنها دانشآموز معلول در بین آن همه دانشآموز عادی بودم. روزهای اولی که وارد دبیرستان شدم، زیر نگاه سنگین دیگر دانشآموزان که با دقت تفاوتهای جسمی من را برانداز میکردند احساس بدی داشتم، حتی هنگامیکه سرکلاس با پا دفتر و خودکارم را از داخل کیف بیرون میآوردم صدای پچ پچهای درِ گوشی همکلاسیهایم را میشنیدم اما هیچ وقت ناامید و دلسرد نشدم.
بهتدریج این شرایط برای آنها نیز عادی شد. خوشبختانه چون دختران برخلاف پسرها روحیه مهربان و سازگارتری دارند، تفاوتهایم را فراموش و جای آن را مهربانی و دوستی گرفت و روزهای دبیرستان را برایم فراموشنشدنی کرد.
28سال قبل با معلولیت جسمیو حرکتی به دنیا میآید و همه کارهایش را با پاهایش انجام میدهد. خودش میگوید: «آنطوری که پدر و مادرم میگویند از زمان تولد با معلولیت 2دست به دنیا آمدم، البته خودم در 5،6سالگی متوجه تفاوتم با دیگر همسن وسالانم شدم.»
معصومه که هنوز هم ماجرای تلخ فهمیدن معلولیت و تفاوتش با دیگران را به خاطر دارد میگوید: «5 یا 6ساله بودم به همراه چند نفر از دخترهای همسن وسالم در کوچه مشغول بازی بودیم. خطی کشیده بودیم و با سنگ بازی میکردیم. زمانی که نوبت من رسید لیلی کنان از داخل صفحه شطرنجی خطکشی شده عبور کردم. حالا باید سنگی را برمیداشتم و از پشت سر به داخل این خطوط شطرنجی میانداختم. اما زمانی که خم شدم تا سنگ را بردارم، دیدم دستی ندارم، هرکاری که کردم نتوانستم سنگ صاف سفید را با تنها انگشت دستم بردارم. احساسی از شرم و ناتوانی تمام وجودم را فراگرفت. با حالت گریه داخل خانه رفتم و در گوشهای از اتاق خانه کز کرده و گریه میکردم.
نمیدانم چند دقیقه گذشت تا اینکه دست محبتآمیز مادرم را روی سرم احساس کردم. در میان هق هق گریههایم دستهایم را به مادرم نشان دادم. او هم با مهربانی و آرامش من را درآغوش کشید و درباره معلولیتی که داشتم برایم توضیح داد.»
بارها و بارها قلم میافتاد و مادرم با صبر وحوصله قلم را دوباره بین انگشتان پایم میگذاشت
در آن سن کم آگاهی از این حقیقت تلخ برای معصومه خیلی سخت بود: «اگر محبتها و حمایتهای پدر و مادرم نبود معلوم نبود چه سرنوشتی در انتظارم بود. اما پدر ومادرم با محبتشان به دادم رسیدند. من هم با اراده و تلاش خیلی زود با معلولیتم کنار آمدم.
چند روز بعد از این ماجرا و در همان 6سالگی مادرم قلمی را لای انگشتان پایم گذاشت و از من خواست که با همین روش خطوطی را روی کاغذ بکشم. ابتدا برایم خیلی سخت بود، بارها و بارها قلم میافتاد و مادرم با صبر وحوصله قلم را دوباره بین انگشتان پایم میگذاشت.
بعد از چند هفته با مسلطشدن به قلم نوشتن حروف الفبا و اولین کلمات که همان آب و بابا بود را یادگرفتم. درواقع مادرم اولین معلم من بود. بهدلیل شرایط ویژه و خاصی که داشتم اجازه حضور در مدارس عادی را پیدا نکردم به مدرسه توانیابان شهید فیاضبخش رفتم و دبستان و راهنمایی را در آنجا گذراندم.»
معصومه فرخنده بعد از گرفتن دیپلم در کنار تحصیلات دانشگاهی، کار با کامپیوتر در حوزه گرافیک را در مدت کوتاهی میآموزد و شرکتش را ثبت و راهاندازی میکند.
او میگوید: «بعد از گرفتن دیپلم حسابداری، تحصیلات دانشگاهیام را در همین رشته در دانشگاه شاندیز ادامه دادم. به دلیل علاقهای که به کارهای گرافیکی داشتم بعد از آشنایی با کامپیوتر در کلاسهای آموزشی گرافیکی هم شرکت کردم و در همان زمان با چم وخم کارهای گرافیکی و خطاطی آشنا شدم. بعد از آن، بیشتر اوقات فراغتم را به انجام کارهای گرافیکی، طراحی و فتوشاپ مشغول بودم. به دنبال آن از طریق اینترنت و کتابهای هنری با اصول کلی نقاشی و خطاطی آشناشدم و برای دل خودم طرحها و نقاشیهایی را میکشیدم.
لیسانس حسابداری را که گرفتم در یک شرکت کارهای گرافیکی را انجام میدادم. همزمان به کلاسهای آموزش عکاسی هم میرفتم و مدرک عکاسیام را نیز گرفتم. آقای یونسی، مدیر شرکت، خیلی به من کمک کردند و در مدت چندسالی که آنجا کار میکردم از حمایتهایش برخوردار بودم. چندسالی را به همین منوال گذراندم خوب که با خم وچم کارهای گرافیکی و طراحی اینترنتی آشنا شدم به فکر تأسیس یک دفتر برای کارهای گرافیکی افتادم. با اینکار برای چند نفر از دوستان معلولم کار ایجاد میکردم.
یک شب که من به همراه خانواده به دیدن اقوام رفته بودیم، سارقان با ورود به دفتر کار همه وسایل را به سرقت برده بودند
او بزرگترین مشکل معلولان را بیکاری میداند و میگوید: در جامعه امروز ما که افراد سالم هم بیکار هستند، پیدا کردن کار خیلی سخت است. با گرفتن 10میلیون تومان وام از سازمان بهزیستی، مقداری لوازم و کامپیوتر و وسایل گرافیک خریدم. یکی از اتاقهای منزل پدریام را دفتر کار کردم.
با گرفتن چند سفارش از آشنایان و دوستان کار گرافیکی را شروع کردم. به تدریج حتی با چند شرکت آشنا و به دنبال گرفتن چند قرار داد خوب بودم. اما یک شب که من به همراه خانواده به دیدن اقوام رفته بودیم، سارقان با ورود به دفتر کار همه وسایل را به سرقت برده بودند.
این ماجرا خسارت زیادی به من زد و ما حتی چند مشتری خوب را از دست دادیم. اما من ناامید نشدم و دوباره با خرید وسایل مورد نیاز شرکت را راهاندازی کردم و خوشبختانه این شرکت همچنان فعال است. با بهتر شدن اوضاع کاری به دنبال توسعه آن نیز هستم و خیلی دوست دارم بتوانم برای چند نفر از دوستان معلولم کاری ایجاد کنم. اما گسترش فعالیت دفتر نیاز به منابع مالی وگرفتن وام زیادی دارد.»
معصومه فرخنده که گرافیک، عکاسی و کشیدن نقاشی را از دوران دانشگاه شروع کرده بود بعد از فراغت از تحصیل، هنر نقاشی حرفهای را از طریق فضای مجازی آموخت: «درواقع از همان دوران دانشگاه با کشیدن طرحهای گرافیکی در حد یک مبتدی، نقاشیهایی برای دل خودم میکشیدم و برخی از آنها را به عنوان هدیه به دوستان و آشنایان میدادم. با کشیدن نقاشی آرامش و اعتماد به نفسم بالا میرفت و احساس میکردم توان و آمادگی بیشتری برای مقابله با مشکلات پیدا میکنم.
در سالهای بعد از دانشگاه اتفاقاتی شخصی پیش آمد که باعث تضعیف روحیهام شد. حتی کار به جایی رسید که به زمین و زمان بد و بیراه میگفتم. حالم خیلی خراب شده بود. با وجودی که من از ابتدا متکی به خود بودم و با توکل به خدا و حمایت خانواده همه مشکلات را پشت سر گذاشته بودم، این بار واقعا کم آورده بودم. در همین اوضاع واحوال خرابی که داشتم از طریق فضای مجازی با یک آموزشگاه نقاشی آشنا شدم و تحت تأثیر حرفهای مدرس آنجا به سمت نقاشی کشیده شدم.
با کشیدن نقاشی آرامش و اعتماد به نفسم بالا میرفت و احساس میکردم توان و آمادگی بیشتری برای مقابله با مشکلات پیدا میکنم
کارم را با سیاه قلم شروع کردم و آثاری را که میکشیدم در گروه مجازی همان آموزشگاه میگذاشتم. مدرس نقاشی نقصها و اشکالات نقاشیهایم را برایم توضیح میداد و من بر اساس همین راهنماییها نقاشیهایم را اصلاح میکردم. بعد از چند هفته اولین نقاشی کامل سیاه قلم را که عکس دختر خواهرم بود کشیدم و در گروه گذاشتم.
استاد از اینکه در این زمان کوتاه موفق شده بودم تعجب کرده بود. وقتی به او گفتم من معلول هستم و با پا این نقاشی را کشیدهام باور نمیکرد و از من خواست که فیلمی از کشیدن نقاشی را برایش بفرستم. بعد از چند هفته کار با رنگ و روغن را نیز شروع کردم. در این مدت نقاشیهای زیادی کشیدم و همه آنها را به دوستانم هدیه کردم. با بهتر شدن اوضاع و احوال روحیام، در رشته حقوق دانشگاه ثبتنام کردم و در حال حاضر مشغول به تحصیل هستم.»
معصومه با وجود همه محدودیتهای جسمیای که دارد، هیچ گاه از حضور در اجتماع و مشارکتهای اجتماعی غافل نبوده و حتی در رقابت و انتخابات شورای روستای زادگاهش نیز شرکت کرده است: «معلولیت جسمیهیچ گاه برایم محدودیت ایجاد نکرده است و از زمانی که خودم را شناختم تمام کارهای شخصی و اجتماعیام را بهتنهایی انجام دادم.
پدر و مادرم نیز با وجودی که روستاییزاده هستند و سواد زیادی هم ندارند این اجازه را به من دادند. چون مطمئن بودند که از پس کارهایم برمیآیم. بهدلیل تحصیل و ورزش لازم بوده که به شهرهای مختلفی سفرکنم. در برخی از این مسافرتها فروزان خواهرم همراهم بود. اما زمانی که او بهدلیل مراقبت از همسر و فرزندش نمیتوانست با من همراه شود، معطل نشدم و خودم کولهبارم را بسته و بهتنهایی میرفتم.
اعتماد خانواده و حمایت آنها باعث شد که امروز مستقل و بدون وابستگی به دیگران زندگی کنم و از زندگی لذت ببرم
اعتماد خانواده و حمایت آنها باعث شد که امروز مستقل و بدون وابستگی به دیگران زندگی کنم و از زندگی لذت ببرم. چون اصالتا زادگاه ما روستای کنگ است. 2سال قبل که انتخابات شوراهای روستا برگزارشد، به عنوان کاندیدای شورای اسلامی روستای کنگ ثبتنام کردم.
از 11نفری که برای انتخابات شورای روستا شرکت کرده بودند، همه مرد بودند و تنها من یک نفر زن بودم. تبلیغات که شروع شد، برنامههایی را که مد نظر داشتم ارائه دادم و برای اهالی روستا سخنرانی کردم. شرکت یک نماینده زن برای انتخابات شورای روستا برای اولینبار در روستایی با جوّ مردسالارانه برای خیلیها عجیب و باورنکردنی بود هر چند من به حدنصاب رأی مورد نظر برای انتخاب شورای روستا نرسیدم، اما این جرئت و انگیزه را در خانمهای روستا ایجاد کردم که در انتخابات بعدی آنها نیز شرکت کنند.»
معصومه به عنوان درددل یک معلول و به نمایندگی از طرف همه معلولان میگوید: «سازمان بهزیستی به عنوان تنها متولی حمایت از معلولان جسمی و حرکتی با توجه به امکاناتی که داشته است، حمایتهایی هرچند محدود و اندک از معلولان داشته است اما این حمایتها کافی نیست و به نظر من دلیل این موضوع هم فقط کمبود امکانات و بودجه نیست.
در سازمانهای حمایتی، رئیس یا کارمندانی هستند که با مراجعهکنندگان همدرد هستند و اشتراکاتی دارند. به عنوان نمونه تعدادی از مسئولان و کارمندان بنیاد شهید انقلاب اسلامی، از بین خانواده شهدا هستند، برادر، خواهر و دختر شهید هستند و درد خانواده شهدا را میفهمند.
اما در سازمان بهزیستی حتی در همان بخشی که رسیدگی به امور معلولان را برعهده دارد، همه از رئیس تا کارمند افراد سالمی هستند و هیچ گونه معلولیتی ندارند. باید معلول باشی تا درد یک معلول نشسته روی ویلچر یا نابینا از 2چشم را بدانی، بفهمیو درک کنی. فرد سالم نمیتواند از لحاظ قلبی و روحی نیازهای جسمی، عاطفی و روحی یک فرد معلول را درک کند. حداقل اگر نمیتوانیم نیازهای مالی معلولان را برطرف کنیم، باید بتوانیم عواطف و احساسات آنها را درک کنیم.
او میگوید: در سالهای دبیرستان بود که به پیشنهاد یکی از دوستانم به ورزش شطرنج روی آوردم. قوانین و مقررات شطرنج را از سیمین کریمیمقدم، مربی شطرنج، آموختم و چند ماه بعد در سال 1384برای اولینبار درمسابقات شطرنج معلولان کشور که در تهران برگزار شد شرکت و رتبه اول این مسابقات را به دست آوردم.
سال بعد نیز با شرکت در مسابقات شطرنج معلولان کشور که در استان قزوین برگزار شد مدال نقره مسابقات را به دست آوردم. 2سال بعد نیز در سالهای 1386 و 1387 رتبه اول و رتبه چهارم این مسابقات را به دست آوردم حتی اجازه حضوردر مسابقات شطرنج بینالمللی را به دست آوردم، که بنابر دلایلی موفق به حضور در این مسابقات نشدم. یکی از بهترین خاطرات من درسالهای حضورم درمسابقات شطرنج، ازدواج برادر مربیام با خواهرم فروزان بود.
درطول این 4سال مربیام سیمین کریمیمقدم و خواهرم فروزان همیشه همراهم بودند و کمکهای زیادی انجام دادند. خواهرم در سفرهایی که برای مسابقات به شهرهای مختلف کشور داشتم همیشه همراهم بود و اگر این همراهی نبود نمیتوانستم در مسابقات شرکت کنم. در جریان همین سفرها مربیام با دیدن مهربانی و همراهی صادقانه فروزان، از او برای برای برادرش خواستگاری کرد و با موافقت خواهرم مراسم خواستگاری و ازدواج خواهرم برگزارشد.